حسین:زخم بستر امانم را بریده است/مسئولان ما را دریابند
حسین رحمانی که حدود 20 سال پیش بر اثر یک حادثه زمن گیر شده است می گوید:اکنون ۲۰ سال میشود که بر تخت افتاده ام و زخم بستر امانم را بریده و هزینه های درمان بسیار بالا است.

به گزارش پایگاه خبری زیرکوه نیوز،این روزها سرگرم شدن در زندگی مادی آنچنان ما را به غفلت برده است که کمتر از گوشه و کنار شهر و اتفاقات عجیب و غریبی که شاید شنیدنش برای خیلی ها جذاب و البته شاید دردآور باشد،باخبریم.
آری در گوشه و کنار این شهر و این سرزمین هستند کسانی که اتفاقات خاصی زندگی آنان را از سایر افراد جامعه متمایز کرده است و شاید بازگو کردن داستان زندگی آنها بتواند عده ای را بیدار کند.
داستان زندگی حسین ، ما را به روستایی می کشاند که 20 کیلومتر از مرکز شهرستان محروم زیرکوه فاصله دارد.
وارد روستای محمد آباد می شویم و سراغ منزل حسین را می گیریم. دیواری آجری با درب کوچک آبی رنگ در یکی از کوچه های روستا نشانی منزلی است که ما به دنبال انتشار داستان زندگی ساکنینش هستیم.
درب را می کوبیم . پیره زنی حدودا 60 ساله با چهره ای خندان و رویی گشاده به استقبالمان می آید و خیلی راحت بدون آنکه بپرسد از کجا آمده ایم ما را به داخل فرا می خواند. شاید دوربین دستمان تنها مدرک شناسایی ما برای پیره زن روستایی بود.
قدم به داخل خانه میگذارم. هنوز پرده را کنار نزده ام که دعای پیرمرد در گوشم طنین میاندازد و مرتب از اینکه به سراغش رفته ایم تشکر میکند.
حسین قریب به ۲۰ سال پیش پهلوان محل بود،مردی با قامتی که برای چهار فرزندش پدری میکرد. شب و روز زحمت میکشید تا نانی حلال بر سفره آورد و از آنچه دارد به نیازمندان هم عطا کند. روزهای خوبی را سپری میکرد که دست سرنوشت سال ۱۳۷۶ قدرتش را از او گرفت و وی را زمین گیر کرد.
بعد از زلزله ویراگر اردیبهشت 1376 حسین که خانه و کاشانه خود را ویران شده می بیند برای کار راهی محمد آباد می شود اما گویا تقدیر اینگونه رقم خورده است که او را در این روستا زمین گیر کند.
سقوط از دیوار باعث می شود تا حسین رحمانی که حالا به قول خودش 63 سال سن دارد،از ناحیه نخاع آسیب ببیند و بیش از 20 سال عمر خود را در گوشه اتاق و روی تختخوابی نه چندان مناسب با امید به آینده سپری کند .
از اینکه به عیادش رفتهایم خوشحال است و از صحبت هایش پیداست که میخواهد از زندگیاش بگوید.
سقوط از دیوار کمرم را شکست
به خاطر اینکه نمیتواند به نشانه احترام بنشیند، معذرت خواهی میکند و میگوید: اهل سورند هستم. بعد از زلزله ۷۶ تمام روستا خراب شد و به محمدآباد آمدم.
وی ادامه میدهد: خانه هایی که بر اثر زلزله خراب شده بود را درست میکردم که از دیواری دو متری بر روی سنگی سقوط کردم و کمرم شکست.
صدایش با بغض همراه میشود و میافزاید: عکس برداری اولیه چیزی را نشان نداد و با هزینه ای بالغ بر یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان عمل جراحی شدم اما سلامتی ام برنگشت.
دست هایش را بر صورت میگیرد و میگوید: زمانی که از اتاق عمل بیرون آمدم، متوجه شدم که قطع نخاع شده ام. آنجا بود که تمام زندگی بر سرم آوار شد.
زخم بستر امانم را بریده است
در حالی که سعی میکند دردهایش را مخفی کند، میگوید: اکنون ۲۰ سال میشود که بر تخت افتاده ام و زخم بستر امانم را بریده و هزینه های درمان نیز بسیار بالا است.
همه چیز را قسمت و حکمت میداند و می افزاید: من که نمیتوانم دنیا را ببینم و دنیای من در چهار دیواری خانه ام مختصر شده اما از شما که به عیادتم آمدهاید بسیار تشکر دارم.
دوباره صدایش با بغض همراه میشود و میگوید: خانمم علی رغم اینکه فشار خون داشته و مشکلات خودش را دارد، کنارم مانده و مرا رها نکرده است.
اینبار با صدایی رساتر میگوید: خدایا خیر از زندگیاش ببیند که مرا رها نکرد، آبرویم را نبرد و جوانیاش را به پایم گذاشت.
در حالی که قربان صدقه دختر ۲۰ سالهاش میرود، میگوید: خدایا خیر از جوانیاش ببیند که از من و مادرش مراقبت میکند. حتی به خاطر من ترک دانشگاه کرده است.
رفعت ، تنها فرزند دختر خانواده است که تمام این سالها را در کنار پدر بزرگ شده است و لحظه به لحظه با درد پدر ،درد کشیده است و اکنون برای مراقب از پدر ۶۳ ساله و مادری که فشارخون و قند خون، بیناییش را کاهش داده، قید درس و دانشگاه را میزند.
راه رفتن پدرم را ندیده ام
اشک از چشمان رفعت جاری میشود. صورتش را در میان چادر رنگیاش پنهان میکند و میگوید: در حال حاضر خانواده ام به من نیاز دارند و نمیتوانم برای تحصیل به شهر بروم.
نفس عمیقی میکشد. زیر لب خدا را شکر میکند و میگوید: مادرم فشارخون و قند خون دارد. بینایی یک چشم را تا حدودی از دست داده و هر چند وقت بستری میشود.
اما تازیانه های روزگار به همینجا ختم نمیشود و پسر بزرگ خانواده را نیز مانند پدر زمین گیر میکند و فرزند دیگر برای تامین مخارج زندگی در دل روستایی که شوق زندگی نیست، تلاش میکند.
وی با اشاره به زندگی برادرانش میگوید: یکی از برادرانم ازدواج کرده و بر اثر دیسک کمر مانند پدرم زمین گیر شده و سه سال میشود که در خانه افتاده است.
نگاهش را به فرش زیر پایمان دوخته و میافزاید: یکی دیگر از برادرهایم ازدواج کرده و آنقدر گرفتار مشکلات خودش شده که نمیتواند به ما برسد و دیگری که هنوز مجرد است برای تامین مخارج زندگی مان در هتل کار میکند.
رفعت ادامه میدهد: یک خواهر دیگر هم دارم که ازدواج کرده و گرفتار زندگی خودش است.
وی بیان میکند: اگرچه از سوی کمیته امداد امام خمینی (ره) کمک هایی به ما میشود اما کفاف درمان پدر و مادر را نمیکند و هزینه های جاری زندگی مان را هم جواب نمیدهد.
اشک گونه هایش را میزداید و میافزاید: از وقتی به دنیا آمده ام پدرم را زمین گیر دیده و تاکنون راه رفتن او را ندیده ام.
به خاطر مراقبت از پدر و مادرم دانشگاه نرفتم
رفعت بیان میکند: در حال حاضر هیچ محصولی هم نداریم که بتوانیم به کمک برادر و مادرم از این راه امرار معاش کنیم.
از درس و دانشگاهش سوال میکنم،اشک، چشمانش را میپوشاند و میگوید: دوبار کنکور دادم و هر دو دفعه نیز قبول شدم اما اگر به دانشگاه بروم چه کسی از پدر پیر و مادر بیمارم مراقبت کند؟چگونه میتوانم درس بخوانم وقتی پدرم اینجا به کسی مانند دختر نیاز دارد.
نیازمند کمک مسئولان هستیم
مادر خانواده که حالا علاوه بر گرد پیری ،غم روزگار و غصه حسین و بچه هایش صورتش را چروک کرده است می گوید:تمام این سالها مثل یک مرد کارگری کرده ام و حتی به چوپانی روی آورده ام تا شرمنده فرزندانم نباشم و بتوانم مخارج خانه را تامین کنم.
وی ادامه داد: اکنون نای کار کردن ندارم و هیچ منبع درآمدی هم نداریم تا بتوانیم با آن مخارج روزمره را تامین کنیم.
اشک از چشمانش جاری می شود و می گوید: در حال حاضر فشار خون هم دارم و قندم هم بالاست و هر دو سه روز مجبور هستم برای تست قند و فشار خون به حاجی آباد بروم که این هزینه سنگینی برای خانواده ما دارد.
وی از کمیته امداد و بهزیستی تشکر کرد و گفت:حقوقی که ما از کمیته امداد می گیریم بسیار ناچیز است و با شرایطی که خانواده ما دارند ، کفاف مخارج ما را نمی دهد و امید واریم مسئولان درد ما را بفهمند و به فکر ما باشند.
آری ، حسین بیش از 20 سال از عمر خود را روی تخت با امیدی سپری کرد که شاید امثال ما داستان زندگیش را روزی بشنویم و به یاری او و امثال او که اگر چشمانمان را باز کنیم ، کم هم نیستند،بشتابیم.
پیره زن برای بدرقه ما بلند می شود و با شوقی خاص ما را بدرقه می کند به امید اینکه شاید صدای دردهایش را به گوش کسانی که باید برسد، برسانیم.
شماره کارت: فاطمه نساء خزاعی .. مادر این خانواده
6037-7011-2890-4098